سلکشن 2014-1973 کویینی که برای تولدت گرفتهم روی میز بود.
یهو نگاهم بهش افتاد و یاد سلکشن مککارتنی خودم افتادم که، چند وقت دیگه میشه یه
سال، که گرفتهمش و هنوز موفق نشدهم گوش کنم آهنگاشو. یادِ My Valentine افتادم که بعد از این همه سال، هنوز منو یاد پشت بوم ساختمونی میندازه که وقتی
چاهارده سالم بود توی پلههای اضطراریش گوشش داده بودمش. یادم اومد که یه کم قبل
گفته بودم همهی چیزی که میخام، اطمینانیه که توی صدای پاول موقع خوندن ”I know that someday soon the sun is gonna shine, and she'll be there, this love of mine“ هست. همهی چیزی که میخاستم همون بود، و نداشتمش. و ندارمش.
پا شدم بگردم دنبالش، رایان گاسلینگ از این ور میخوند “City of stars, are you shining just for me?” رفتم سراغ طبقه بالای شلف، که شاید بین
بهترین موسیقیهای کلاسیک جهان –که بای د وی اونو هم هیچوقت گوش ندادهم- و Revit 2015 پیداش
کنم. رایان گاسلینگ میخوند Is this the start of something wonderful?”“که دستم خورد به میلهی دایرهی شانس روی شلف، و گوی مغناطیسیش
رفت چسبید روی YES.
قبل از اون شب، که روی پله های سرد منتهی به پشت بوم نشسته
بودم و تنها شبی بود که فک میکردم داره اتفاق می افته، زمانی بود که داشتم به
پرده ی قرمز پنجره ی کلاس 115 نگاه میکردم، که پشتش آسمون، آبی بود و درختا
هف-نیکد، و هفِ دیگه شون هم مزین به برگای قهوهای جا مونده از پاییز، و صدای
رایان گاسلینگ خیلی جدی تو سرم تکرار میشد که “Is this the start of something wonderful and new? Or one more
dream that I cannot make true?” میپرسید و میپرسید
و جوابی نداشتم و جوابی نداشتم براش. آخرشم به همین بودنت توی ذهنم
قانع شدم؛ هرچند فکر کردن بهت هم جرئت میخاست، نمیتونستم از سرم بیرونت کنم. و،
-رودربایستی که نداریم- نمیخاستم از سرم بیرونت کنم. گمون نکنم هیچوقت بخام.
رفتم روی تراس، توی آسمون شب پیِ ستاره گشتم و موفق شدم؛ از City of Stars ِ پیرامونم
تشکر کردم و برگشتم توی اتاق.