آقای عزیز،
شاید اینو به اندازه
کافی نگفته بودم، که باعث شد وقتی درِ تراس رو محض بیرون رفتن دود سیگارم باز
گذاشته بودم، توی یه عصر به اندازه کافی پاییزی و سرد، اون ساعت از روز که اتاقمو
به یه جسم خابالوی بنفش تبدیل می کنه، وقتی سرما باعث شده بود که کاپشن و اسلیپرای
پشمیمو بپوشم و صدای جیمز بلانت بپیچه تو گوشم که Love love love me,
love me better ، بهت بگم که خوشحالم از داشتنت، هرچند موقتی. و منتظر بشم که منو
کاپ کیک کاراملیت صدا کنی.
شاید به اندازه کافی
داشتنت بهم حالی نشده بود، که وقتی رفتی خرید کنی همه آهنگایی که تو نبودنت گوش
دادم و برچسب نداشتنت خورد روشون رو، گذاشتم توی ترتیب پلیلیست، که بیای و کنارت
همونا رو گوش بدم و دوباره یادم بیاد که هستی. که بودنت حداقل از عادیترین
اتفاقات زندگیم نبوده.
شاید فک می کردم
نبودن دوبارهت قراره مثل بودنت برام غیرقابل هضم باشه؛ ولی ببین چه موجود منطقی و
بالغی ساختی ازم. هنوزم معلوم نیست، غصهی وقتایی که کنار هم نگذروندیم و همه کارایی
که میشد توشون کرد، غصهی نبودنت، آقای عزیز، ممکنه منو برگردونه به همون حنایی که همیشه بوده
م، و نابودم کنه. ولی من تهِ این راهو یه بار دیده م. شاید طولانی، ولی میشه زنده ازش بیرون اومد.
Who cares,
who cares what the future brings? Black road long and I drove and drove..