Friday 29 December 2017

بیست‌ساله‌گی‌ها

مث شب یلدا که موقع فال حافظ گرفتن از جمع جدا شدم که کسی برام فال نگیره. چون نمی‌خام کسی آینده مو بهم بگه. نمی‌خام 
بدونم چی می‌شه. مث اون دفعه ای که اول همه جمله هامون "یادته" می‌ذاشتیم انگار که از اون اتفاقا ده سال گذشته. مث وقتی که بهت گفتم آخه من سایکو مث تو از کجا بیارم دیگه؟ و خندیدی. خندیدی. مث وقتی که با دست یه قاب مستطیلی فرضی دورم کشیدی و گفتی دیگه این ‌منظره رو نمی‌بینم. مث وقتایی که بی‌هوا عکس می‌گیری؛ از من، از چراغای ماشین، از لیوان کاپوچینوهامون. مث "دیزنی" گفتنت. مث نقاشیایی که ازم می‌کشی. مث یادداشتی که تو صفحه اول دفترت برات نوشتم.
نمی‌خام بدونم بعدِ اینا چی می‌شه.‌