Friday 2 April 2021

در خمار می گذرد

لیست کارهای روی دیوار رو خیلی وقت پیش نوشته‌م اما هنوز همه‌ی مربعا تیک نخورده‌ن. کارهای زیاد و تمام‌نشونده‌. بعضی‌وقت‌ها هیچ‌جوره باورم نمی‌شه این‌همه کار دارم می‌کنم؛ البته که همیشه‌ی خدا و خیلی قبل از این هم سرشلوغی از ویژگی‌های بارزم بوده، ولی اولین باره که تعجب خودم رو هم برمی‌انگیزه. شاید چون همه کارهام به‌شدت بزرگسالانه‌ن. شاید چون بقیه نمی‌دونن، ولی خودم می‌دونم که چقدر ذاتن تنبلم و بازم دووم آوردم. شاید چون صد سال فکر نمی‌کردم وقتی که دیگه مدرسه نمی‌رم، هر روز خدا صبح زود بتونم بیدار شم از خاب. شاید چون یادم میاد قبلترها -با وجود اینکه فکر می‌کردم سرم شلوغه- چقدددر نسبت به الان کمتر کار و گرفتاری داشتم. 

در نهایت همه‌ی این‌ها، اواخر سال گذشته، به فشرده‌ترین شکل ممکن زندگیمو جمع کردم و همه‌ی لباس‌هامو با چوب‌لباسی چپوندم توی ماشین و درحالی‌که یه دستم تلفن بود و یه دستم خودکار جواب خداحافظی و تبریک سال نوی همه رو دادم و دوان‌دوان ناهار گرفتم و به نظافتچی خسته‌نباشید گفتم و در خونه‌ی فرزاد رو که باز کردم با فرش جمع‌شده و مبل‌های جابه‌جا مواجه شدم و با خودِ جاروبرقی به دستش. وقت نکردم برای کسی عیدی بگیرم، بااین‌حال یه شیشه از نتیجه‌ی اولین آبجوسازی خانگی‌م رو بهش دادم و پریدم توی ماشین. وقتی تکاپوهای اولیه خابید، کم‌کم دیگه غروب بیست‌وهشت اسفند بود و آسمون و ابرهای زیبای جاده؛ موسیقی دزفولی؛ طعم پرتقال‌ توی دهنم و نیمچه آرامشی توی قلبم. روزهای بعد البته در تکاپو و رفت‌وآمدهای زیاد، ارتباطات انسانی فراوان، رقص و پایکوبی و جشن و کیک و مستی و موسیقی‌های بلند و خنده، بارون، میون خاب و بیداری بودن و اینکه نفهمی چطور شب و روزت می‌گذره گذشت. به خودمون که اومدیم، زندگی خارج از تعطیلات می‌خاست به جریان بیفته. باید می‌افتادیم دنبال لباس برای عروسی پیش‌رو و طراحی کارت دعوتش. و کار. کار زیاد. کار زیاد. پروژه‌های درسی. شب‌هایی که از خستگی روی کاناپه خابت ببره.

راستش سالی که گذشت، به نسبت نودوهشت که اندازه‌ی هشت سال توش اتفاق شاخص داشت، سال یکنواخت‌تری بود؛ هرچند چیزهای جدید زیادی توش داشت. و سال بسیار سختی بود. سال کمتر خوشحالی. سال آرامش قبل‌ از طوفان. و امیدوارم که طوفانی اگر پیش روست، طوفان زیبایی باشه. مثل وقتی که برگ‌های زرد و قهوه‌ای روی زمینن و یهو یه باد پاییزی میاد می‌پیچه توشون و تو انقدر محو صحنه‌ای که بعدش با خودت می‌گی کاش ازش عکس گرفته بودی.

No comments:

Post a Comment