گفتی "زیبایی."،"و ظریف." بهم نگو زیبا. برام مهم نیست.
شاید اونقدر لحظهی بهخصوصی
بوده که نباید قاطی بقیه لحظات یادم میاومدش. که نور آفتاب از بین آجرای مشبک میاومد
تو و تیکه تیکه میافتاد روی فرش زیر شمسهی چوبی سقف، فضا سرتاسر خالی؛ زیر همون
شمسه وایستادم به نماز و لابهلای اشکهام، از خدا نخاستمت.
No comments:
Post a Comment