Sunday 21 May 2017

گفتی "زیبایی."،"و ظریف." بهم نگو زیبا. برام مهم نیست.

شاید اونقدر لحظه‌ی به‌خصوصی بوده که نباید قاطی بقیه لحظات یادم می‌اومدش. که نور آفتاب از بین آجرای مشبک می‌اومد تو و تیکه تیکه می‌افتاد روی فرش زیر شمسه‌ی چوبی سقف، فضا سرتاسر خالی؛ زیر همون شمسه وایستادم به نماز و لابه‌لای اشک‌هام، از خدا نخاستمت.  

No comments:

Post a Comment