لوکیشن: اسپات شهری مورد علاقه.
امیر داشت برای سهراب شاهنامه میخوند، دستام از اضطراب عرق کرده بودن و توی گوشم: وارونه ست، این بار وارونه ست.
که سرمو آوردم بالا و دیدم که خدایا، غروبه.
امیر داشت برای سهراب شاهنامه میخوند، دستام از اضطراب عرق کرده بودن و توی گوشم: وارونه ست، این بار وارونه ست.
که سرمو آوردم بالا و دیدم که خدایا، غروبه.
بعد نشستم به تماشاش. که در این جهان چیزی قشنگتر از تماشای
غروب هست؟
خود غروب شاید.
چراغای نارنجی و قرمز، شبی که میاومد تا منو غرق کنه و گم کنه تو سایهها و تاریکی خاستنیش.
خود غروب شاید.
چراغای نارنجی و قرمز، شبی که میاومد تا منو غرق کنه و گم کنه تو سایهها و تاریکی خاستنیش.
لوکیشن: روبهروی چشمات. میگفتی
انتظار این ده دقیقه آخرش چهقدر سخته!
من چهقدر منتظرت بودم؟
من چهقدر منتظرت بودم؟
انتظار همه ش سخته، آقای عزیز.
No comments:
Post a Comment