Friday 20 September 2019

نامه سه.


".. حنا.
می‌دانم بیقراری. می‌دانم بی‌تابی. می‌دانم غرقی در دلتنگی. می‌دانم و مرا ببخش. کاش وقتی می‌گویم دلم برایت تنگ شده حداقل باور کنی. از دلتنگی حالت تهوع گرفته‌ام. می‌خوام تمام املتِ سگی که خورده‌ام را بالا بیاورم. اصلا گُه به هر چیز لعنتی که بدون تو از گلوی من پایین برود. سنگ شود در گلوی من. باور کن دلم دارد پاره می‌شود. مجسم کن مرا با پیشانی عرق‌زده و دستهایی لرزان. برآشفته و بهت زده. عصبی‌ام و بی‌قرار. لحن نوشتار من، خط الرسم من این نیست. باور کن: « باور کن سی‌باره نوک این قلم پری شد. باور کن سی‌باره نوشته‌ام اسمت را. جرات نمی‌کنم ».. "

No comments:

Post a Comment