Tuesday 24 September 2019

که هم تو درد و دوایی


بعد از روزهای متمادی به آغوش کشیده بودی‌ش و یادت هست که ازش پرسیده بودی: «اسم این وابستگیه؟» و گفته بود که بله، هست. کامل‌تر توضیح داده بود که اسمش، کشمکش میان نشئگی شورانگیزترین لحظات و رنجِ سردترین و تاریک‌ترین تجربه‌‌هاست. بعد از روزهای متمادی و کش‌دار به آغوش کشیده بودی‌ش که ازت پرسید هیچ فکر می‌کردی روزی اینطور «وابسته» کسی شوی؟ بی‌مکث گفته بودی که نه. برای اولین بار، وزن و حجم «وابستگی» را در وجودت حس کرده بودی. گفته بود که می‌خاهد همه «اولین بار»هات با خودش باشد. بعد در لحظاتی جادویی، اضافه کرد که: «و همه آخرین بارهات». محکم‌تر به آغوش کشیدی‌ش. محکم‌تر و محکم‌تر.

No comments:

Post a Comment